منش بهار

“بهار روش ندارد، منش دارد. نگاه نمی کند چه کار کند برای دنیا بهتر است. می داند باید کاری کند و این عمل گرایی بی فکر بهار است که جهان را تغییر می دهد.
کاهی برنامه ریزی و تصمیم های سخت گرفتن و فهرست کردن کارها هیچ فایده ای ندارد؛ گاهی هیچ چیزی فایده ندارد جز بلند شدن و کاری کردن، کاری که حتی نتیجه اش روشن نیست. منش بهار همین است، تصمیم می گیرد همه چیز را سبز کند، به همه چیز زندگی بدهد، یاد همه بیندازد که می شود از تغییر و تبدیل لذت برد. فکر نمی کند این شاخه پارسال بار داد یا نه، آن زنبورها عسل ساختند که غارتگری برد، آن کشتزار را صاعقه زد، به نتیجه های قبل فکر نمی کند، حساب و کتاب نمی کند کدام روییدن به صرفه تر بود، کدام زایش ها پر بار تر. همه چیز را به همان منش گشاده دستانه دوباره می رویاند، دوباره بر می خیزاند.
بهار که می شود اما ما حساب می کنیم، پارسال را چرتکه می اندازیم، سال های قبل ترش را حتی. فکر می کنیم راه رشد همانی ست که تا حالا بوده، روی سودها سرمایه می گذاریم، روی ضرر ها سرپوش. خیال می کنیم این تنها روش زندگی است، تنها راهی که ما را می رساند به جایی که باید. جرئت نمی کنیم یک کارهایی را دوباره تکرار کنیم، یک کارهایی را برای همیشه از آرزوهایمان کنار می گذاریم.
این چرخه ی حذف ها، کنار گذاشتن ها، محدود کردنمان به عادت ها، این ترسیدن از چیزی شدن، روش ماست، روش بهار نیست. اگر قرار بود دنیا همین جور حساب و کتاب کند، به جایی نمی رسید.”

همشهری داستان_ نوشته ی سردبیر

یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *