شماره ی صفرم_کلیت قضیه

چند شب پیش میخواستم راجع به کلیت قضیه بنویسم.
کلیت قضیه:
بنابر تصمیم جدیدی که گرفتم میخواهم اینجا روزمره نویسی کنم. تمرین نوشتن در واقع. بر خلاف اکثر نوشته های قبلیم، روی متن های روزمره خیلی فکر نمی کنم. ده دقیقه بیشتر وقتم را نمی گیرد. شیوه ای که در نظر گرفتم هم این امر را تسهیل می کند. با همه ی اینها باز ممکن است حال نداشته باشم و نتوانم هر شب بنویسم.

کلیت فروشندگی:
فروشندگی توی همین مدت کوتاه نعمت های زیادی برایم به همراه داشته است. اولینش دیدن تنوع آدمهاست. کودک و بزرگسال، غمگین و شاد، گی و استریت، مهربان و عصبی، خانوم و آقا، پرفکشنیت و بسیار آسانگیر و هزاران تنوع دیگر، و همگی اینها در یک روز. برای منی که از معاشرت با آدمها سیر نمی شوم، این نعمت بزرگیست.

دوم نعمت دیده نشدن. شاید مسخره به نظر برسد اما از دیده شدن خسته ام. دوست دارم کسی مرا نبیند. فروشگاه همین طور است. اینجا محصولات مهم اند و مشتری. مشتری حتی فرصت ماندن و زوم کردن روی فروشنده را ندارد. مشتری ها می آیند و می روند. هر روز.

سوم خواندن رفتار آدم هاست. از شیوه ی راه رفتن و نگاه کردن آدمها می توانم بفهمم کدامشان خرید می کند و کدامشان همینطوری آمده نگاه کند. بعضی هایشان سوال می پرسند و در نهایت محصول را نمی خواهند و معذب می شوند. به بعضی هایشان نباید تنوع محصولات را نشان داد. اینها پرفکشنیست هستند و انتخاب بین چند محصول از مردن برایشان سخت تر است. بعضی ها پول ندازند. بعضی ها عقل ندارند. برخی هم شعور. و تشخیص بسیاری شان آسان شده است.

موارد دیگری هم هست اما حالا خیلی خوابم می آید. به مرور اشاره می کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *