امروز براى كار درمانى رفته بودم بيمارستان. روى نيمكتى گوشه ى اتاق نشسته بودم تا نوبتم شه. يه پسر جوون حدودا ١٩-٢٠ ساله با پدر و مادرش اومدن. يه زخم عجيب از رو بازوش كشيده شده بود تا رو ساعدش. تمرين امروزش گرفتن و توى دست نگه داشتن يه سرى …

باباى من آدم جدى و آروميه. هميشه از اينكه براى ارتباط بهتر باهاش تلاش كافى نكردم ناراحت ميشم. ارتباطمون محدود و موضوع صحبتامون تكراريه. پريشب با برادرم داشتم فوتبال دستى ميزدم، به شوخى به بابام گفتم: نمياى يه دست بزنيم؟  مطمئن بودم ميگه نه. گفت: بزنيم.  گفت دوتامونو حريفه و به …